۱۳۹۲/۰۵/۲۳

هیس دخترها فریاد نمی‌زنند


در را که باز کردم دیدم بانو است و گله مند از اینکه مگر قرار نیست برویم سینما؟ گفتم بله .گفت: پس کی الان ساعت هشته تا برسیم دیر میشه شاید هم بلیط گیرمون نیاد.
قرار بود با دوستان دیگر برویم فیلم را ببینیم اما به قول دوستان قسمت نبود.
فضای جلوی بلیط فروشی  خیلی شلوغ بود. نه اینکه صف باشد مردم منتظر بودند بروند وارد سینما بشوند تعدادی هم داشتتن بلیط می خریدند. من هم به آنها ملحق شدم و رفتم که بلیط بگیرم
-چندتا؟
-سه تا بلیط لطفا
-باخانواده ایی ؟
بله- اگه امکانش هست ردیف های وسط سالن باشه 
- فقط ردیف آخر داریم آخراشه . میخوای؟
- بله ممنون میشم
تعجب کردم اولین بار بود این سینما بلیط نداشت
شاید به خاطر این بود که بلیط سه شنبه ها نیم بهاست، نفری 1500 تومان، که انگار استقبال شده بود
برگشتم دیدم بانو میان جمعیت  چند تا از دوستانمان را پیدا کرده ، سلام و احوال پرسی کردم و گفتم اگر بلیط ندارید بروید بگیرید که فکر کنم تمام شده تا آلان. که البته به قول خودشان انگار قسمت نبوده فیلم را ببینند.
بازی های شبیه تئاتر بود بیشتر تا سینما، البته اولش  اینطور به نظر می آمد که وقتی درگیر قصه شدم  زیاد به بازی ها توجه نکردم. قصه ای کمتر گفته شده در سینمای ما

خلاصه داستان: داماد و تصویر بردار منتظرند عروس خانم از ساختمان عکاسی بیرون بیاید  که عروسی بهت زده با لباس خونی جلویشان ظاهر می شودو  شیرین  نگهبان  ساختمان را به قتل رسانده. که این حرکت او از مشکلاتی که در کودکی برایش به وجود آمده سرچشمه میگیرد.

معلوم بود که فیلم را دوست خواهم داشت ، معمولا همه فیلم هایی که استقبال مردمی شده را دوست داشته ام، من که یک منتقد سینما نیستم ، من هم یکی هستم جز مردم.  موضوع آبرو و ترس از ریخته شدنش چیزی است که خیلی ها توی کشور ما با همان فرهنگ .غنی که همه ادعایش را دارند درگیرش هستند. کاش بیشتر از این فیلم ها ساخته شود ، کاش به این موردها بیشتر پرداخته شود.

هیچ نظری موجود نیست: