۱۳۹۲/۰۶/۰۹

شوخی مزاحم تلفنی

اون قدمیا، زمانی یکه دوره راهنمایی میرفتیم. هنوز کالر آی دی نیومده بود و نمیشد به این آسونی رد یه مزاحم تلفنی رو زد.
یه بار توی حرفای معمولی همیشگی یکی از دوستام پرسید شماره دختر نداری؟ اون موقع یه جو خاصی بود شماره دادن و شماره گرفتن. من گفتم نه والا اما اگه بود دوست داری بگم زنگ بزنه بهت؟ اونم گفت آره ! ( حالا که فکرش رو میکنم میبینم چه دنیایی داشتیم )
بعد چند روزبهش گفتم یکی پیدا شده و بهت زنگ میزنه فلان ساعت گوشیو بردار. اون روز تلفن خونه شون زنگ خورد و دوستم با یکی حرف زد . بعد که همو دیدیم . برام جریان و تعریف کرد . منم گوش دادم  . یادمه چندین بار دیگه هم با هم تلفنی حرف زدن. و آخرین بار دوستم گفت که فلانی گفته دیگه زنگ نمیزنه و از این حرفا. دوستم زیاد براش مهم نبود . چون فقط می خواست با یکی حرف زده باشه. هیجانش جالب بود اون زمانا.
اما حقیقتی که هیچوقت نفهمید این بود که اون تلفنها کار من بود ، صدامو نازک میکردم. اول فکر میکردم زود متوجه میشه . اما هیچ وقت متوجه نشد.
زمان گذشت و دانشگاه و کار و اینها باعث شد من و دوستم همو زیاد نبینیم. همیشه می گفتم یه روز که ازدواج کرد اینو براش تعریف می‌کنم و میگیم و میخندیم. اما دیروز شنیدم که دوستم فوت کرده ... و هیچ وقت قرار نیست با هم بخندیم و و درباره اون شوخی حرف بزنیم. هنوز باورم نمیشه که رفته ...

هیچ نظری موجود نیست: